دو روز به نوروز باقی بود ، تقریبا همه
چیز برای سفر نوروزی آماده شده بود . این چند روز آخر ، کار خیلی سنگین بود
، بسیار خسته بودم و برای تعطیلات روزشماری می کردم . اینجا حال و هوای
نوروزی حاکم نبود . بوی بهار حس نمی شد . یاد حاجی فیروز و مبارک می افتادم
که یک ماه قبل عید می آمدند در خیابان و با رقص بامزه ، وعده عید می دادند
. ماهی قرمزهایی که در لگن می جهیدند و
نوجوانی که کنار پیاده رو بالای طشت های ماهی داد میزد : ماهی ، بیا ماهی
شب عید یادت نره ، آهای ماهی …… برای دانلود کتاب سیزده روز با ما همراه باشید .